چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش