گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان