همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود