او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم