آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
ای آفتاب طالع و ای ماه در حجاب!
ای بدرِ نور یافته در ظلِّ آفتاب!
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!