قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود