ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا