با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش