خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن