گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار