اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم