با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر