آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...