پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟