اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام