ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی