آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست