میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی