دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را