میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم