گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید