عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد