ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را