چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ