الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود