با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم