تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم