با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم