مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست