از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم