پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را