امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!