رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست