اون شب از غربت رفتن علی، مهتاب گریه کرد
مسجد کوفه به پاش افتاده بود، بیتاب گریه کرد
واسۀ نماز ناتمام او، محراب گریه کرد
آروم، رو زانو افتاد، داره چی میگه زیر لب
فُزتُ و رب الکعبه، دیگه راحت شدم امشب
انگار بوی بهار میاد، بوی وصال یار میاد
ایشالا زینبم یه جور، با رفتنم کنار میاد
«علی علی علی علی»