این ساعات آخر، بیتابه سکینه
داره این وداع و اشک و گریهها رو
از خیمه میبینه
سخته رفتنِ تو واسهش، زیر لب میخونه بابا
یتیمی چه سخته
داری سوی مقتل میری، افتاده سکینه از پا
یتیمی چه سخته
«ای سایۀ سرم، مهلاً مهلا
عزیزبرادرم، یابن الزهرا»
این ساعات آخر، بیتابه سکینه
داره این وداع و اشک و گریهها رو
از خیمه میبینه
سخته رفتنِ تو واسهش، زیر لب میخونه بابا
یتیمی چه سخته
داری سوی مقتل میری، افتاده سکینه از پا
یتیمی چه سخته
«ای سایۀ سرم، مهلاً مهلا
عزیزبرادرم، یابن الزهرا»