شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

الشام الشام

از تبِ غم و غربته که پیکرم می‌سوزه
از حرارتِ ناله‌ها بال و پرم می‌سوزه

می‌سوزه خیمه‌ها و تن پر از  تب من
کنار من می‌سوزه جگر عمه زینب من

غرق داغه قلب پر از خونم
هر روز، هر شب، من نوحه می‌خونم:

«الشام الشام، الشام امان از شام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خون به جای اشک از چشای من شده روونه
چشم غرق دردم دوباره روضه‌ها می‌خونه

دیده چشای تارم، خیمۀ بی‌پناهو
غارت خیمه‌ها و هجومِ لشکری سیاهو

قصه آب از باغ فدک می‌خورد
هرکی می‌گفت بابا کتک می‌خورد

«الشام الشام، الشام امان از شام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باورم نمیشه به خدا هر چی‌و که دیدم
پشت قافله پشت سر نیزه‌ها دویدم

یکی بپرسه آخه ما کجا و اسارت؟
نمی‌شه باور من که بشه این همه جسارت

دیدم قرآن رو نیزه قاری شد
اشک از چشم نیزه که جاری شد

«الشام الشام، الشام امان از شام»