غریب سامرا

فدای تو که برای شیعه‌ت آقا
باب رحمتو همیشه وا گذاشتی
توی نامه‌ت به ابوهاشم نوشتی:
«خجالت نکش اگه حاجتی داشتی»*

دلمو دست هیچ‌کسی ندادم
دخیل هر شب باب المرادم
می‌دونم می‌رسی آخر به دادم

تو پناه بی‌کسایی، با غریبا آشنایی
بمیرم برا غریبیت، تو غریب سامرایی

«تو غریب سامرایی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی می‌شه یه بار دیگه بیام زیارت
تا سحر پای ضریحتون بمونم
بارونی‌تر بشم از ابر بهاری
برای غریبی‌تون روضه بخونم

بمیرم قدرتو زمونه نشناخت
برات از شهر سامرا قفس ساخت
چه آتیش غمی به قلبت انداخت

شمع شب تا سحرت بود، تا سحر بالا سرت بود
مرهم زخم زمونه، نگاه‌های پسرت بود

«فدای غریبیت آقا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه امام حسن امام صبره
تو به شیعه گفتی از راز صبوری
گفتی چشم‌انتظار سحر بمونیم
تا که سر بیاد شب فراق و دوری

می‌رسه نور چشمای تو از راه
ذکرمونه تو این شبای بی ماه
العجل العجل بقیة الله

دل من دوباره بی‌تاب، دخیله گوشۀ سرداب
به عزیزت بگو امشب، دل عاشقاتو دریاب

«العجل بقیة الله»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابوهاشم جعفری می‌گوید: از سختی زندان و ناراحتی غل و زنجیر، [در نامه‌ای] به محضر امام عسکری علیه‌السلام شکایت بردم. حضرت در جواب من نوشت: «أَنْتَ مُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ؛ امروز ظهر نمازت را در منزل خودت می‌خوانی.» وعدۀ ایشان محقق شد و از زندان آزاد شدم و نماز ظهر را در منزل خودم خواندم.
همان موقع دچار تنگدستی بودم و تصميم داشتم در نامه‏اى كه نوشتم تقاضاى كمكى كنم ولى خجالت كشيدم؛ وقتى به منزل رسيدم امام عليه‌السلام برايم صد دينار فرستاد و نوشت: «إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَلَا تَسْتَحْيِ وَ لَا تَحْتَشِمْ وَ اطْلُبْهَا تَأْتِكَ عَلَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّه‏؛هر گاه احتياجى داشتى خجالت نكش درخواست خود را اظهار کن، آنچه مايلى به تو داده خواهد شد، ان‌شاء‌الله.»
ارشاد (شیخ مفيد)، ج‏۲، ص۳۳۰