شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فاطمه کَلِّمینی

چشاتو واکن امشب، ای که بهترینی
ندارم هم‌زبونی، بعد از تو... می‌بینی
فاطمه کَلِّمینی، زهرا کَلِّمینی

کی می‌تونه بفهمه، این داغ عظیمو
کی می‌تونه تو داغِ من باشه سهیم و
ببینه دارم از دست، می‌دم زندگیمو

بعدِ داغ رسول‌الله، تو می‌دونی
طاقتم کم شده زهرا، بمون زهرا
نذار حیدر میون این همه نامرد
بیشتر از این بشه تنها، بمون زهرا

می‌زنی حرف رفتن، می‌دونم بی‌قراری
غربت این روزا رو، می‌شه طاقت بیاری؟

«فاطمه کَلِّمینی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اِبکِنی یَابنَ عَمّی، وَابکِ لِلیَتامیٰ
نمی‌تونم ببینم این روزا رو مولا
آخه خونه‌نشینیت سخته واسه زهرا

نمی‌تونم ببینم که جای پیمبر
اهل تزویر و بدعت رفتن روی منبر
اما خونه‌نشینه، مرد بدر و خیبر

خطبه خوندم تو مسجد با دلی پر خون
گفتم از کینه‌های عده‌ای ناباب
کوچه‌گرد شبا بودیم و می‌گفتم
از وصایای پیغمبر برا اصحاب

اگه هیچ‌کس نیومد، به طرفداری تو
جونِشَم می‌ده زهرا، برای یاری تو

«اِبکِنی یَابنَ عَمّی»