مرد خطر

در خیمه‌های غرق التهاب
جز اشکِ چشمانش نمانده آب
طفلی در بغل، طفل نیمه‌جان
بین خیمه‌ها می‌دود رباب

حالش چون حال هاجر است
اسماعیلش کبوتر است

دلبندش را در آغوشش، مثل جان فشرد
فرزندش را به دستان آسمان سپرد

«غنچۀ پرپر حسین، علی‌اصغر»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باید مُهیایِ سفر شود
مرد میدان، مرد خطر شود
محسن باشد و، با جان خودش
در حفظ امامش سپر شود

از لشکر کی هراسد او
با خون تر می‌کند گلو

تیری تشنه شد با شتاب از کمان رها
سینه‌سرخی پر می‌زد در آسمان رها

«غنچۀ پرپر حسین، علی‌اصغر»