شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نذر تو طفلانم

من مانده‌ام در کوفه تنها
بی‌یاورم در اوج غم‌ها
کوفه که بوده شهر حیدر
خنجر کشیده بر، فرزند مولا

ای نور دل زهرا
گفتم بیا اما
کوفه میا مولا

«کوفه میا مولا»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاری برای من نمانده
جان سخن گفتن نمانده
«طوعه» پناهم داد اما
در کوفه مردی جز، یک زن نمانده

آه، من با غمی جانکاه
گفتم به اشک و آه
لبیکَ ثارالله

«لبیکَ ثارالله»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باید شکست این بندها را
با خون نوشت این پندها را
کِی مرد، تنها رفته میدان؟
باید به میدان برد، فرزندها را

من می‌خوانم از جانم
ای نور چشمانم
نذر تو طفلانم

«مولا حسین جانم»