روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود