خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت