یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد