کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
صبحِ تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
چه شد مگر که زمین و زمان در آتش سوخت
که باغ خاطرهها ناگهان در آتش سوخت
درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش
نعرهزنان ایستاد بر سر میدان شهر
رِند خیابان عشق، شیخ شهیدان شهر
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم