دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم