باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند