سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی