اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را