شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار