ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود